من یک یاریگر هستم برای بچه هایی که دلشان میخواست کتاب بخوانند
انتخاب یک نفر از لیست بلند بالای یاریگران مؤسسه برای مصاحبه سخت است. وقتی با خانم پویان دربارهاش صحبت میکنم، اسامی زیادی به خاطرش میآید و می گوید:" هر کدام از یاریگران مؤسسه به نوعی در بحرانی ترین شرایط و به طور مستمر همراه ما بودهاند. بخش بسیار زیادی از ثبات، استمرار و رشد فعالیتهای مؤسسه در طی شش سال گذشته مرهون حمایتهای مالی و کالایی این یاریگران بوده است." در نهایت خانم پویان یکی از یاریگران را به من معرفی میکند که نزدیک دو سال است خودش و خانوادهاش بدون وقفه کمکهای ماهانه و موقعیتی داشتهاند. قرار مصاحبه مان را در یکی از روزهای بهاری قرنطینه و به صورت تلفنی هماهنگ میکنیم. از همان ابتدای گفتگو از من میخواهد که اسمش در متن آورده نشود. ساده و صمیمی و متواضعانه قصهها را تعریف میکند. میگوید فعالیت یاریگری اش را از غذا درست کردن برای معتادهای جنوب تهران شروع کرده و بعد طی تجربیاتی به این نتیجه رسیده که باید بر روی کودکان سرمایه گذاری فرهنگی کرد تا به نتیجه برسد. او همچنین از معیارهایش برای انتخاب این سازمان مردم نهاد میگوید و از تأثیری که ارتباط نزدیک با کودکان کار بر روی او داشته است.
شما از چه زمانی وارد فعالیتهای یاریگری شدید و نحوه آشنایی شما با مؤسسه به چه شکلی بوده است؟
من حدود دو سال است با مؤسسه یاریگران آشنا شدهام. قبل از اینجا با خیریه دیگری که خانه کودکی برای کودکان کار در جنوب تهران داشت همکاری میکردم. من در آن جا هم به عنوان داوطلب فعالیت داشتم و هم در فعالیتهای تأمین مالی همکاری داشتم، اما متأسفانه برایم مشخص شد که آن گروه خیلی شفاف سازی در کارشان ندارند و کار زیادی برای بچهها انجام نمیدهند. بنابراین من فعالیتم را در آنجا متوقف کردم و از طریق یکی از داوطلبان که در خیریه قبلی با هم کار می کردیم به مؤسسه یاریگران معرفی شدم. بعد از آن از نزدیک فضای مؤسسه را دیدم و با مدیریت آن سرکار خانم پویان و با همکاران دیگر که از دل و جان کار میکنند و با کودکان اینجا آشنا شدم. متوجه شدم کار موسسه از نظر حسابرسی شفاف هست و خانم پویان هر چند وقت یک بار یاریگران را دعوت میکند و تمام برنامه ها و حساب های مؤسسه را برای آنها بازگو میکند. این بود که تصمیم گرفتم با مؤسسه همکاری داشته باشم.
پس شما اول یک داوطلب بودهاید. درباره کیفیت این فعالیت داوطلبی بیشتر توضیح بدهید؟
در ابتدای کار هر روز برای بچههای خانه کودکی که در آنجا مشغول بودم هر روز از خانه غذا درست میکردم و برایشان میبردم. ولی بعد دیدم توانم کم شده و دو روز در هفته یک روز برای پسرها و یک روز برای دخترها این کار را انجام میدادم. تعدادی داوطلب هم از دوستان و خانواده و اقوام برای آموزش هنر و کار دستی معرفی کردم و برای آموزش بچهها به آن خانه کودک بردم. متأسفانه عید دو سال پیش خیلی به من در این فعالیتها فشار جسمی و استرس وارد شد. ساختمانی که وسایل را برای بچه ها میبردم ساختمان غیر استانداردی با پله های غیر استاندارد بود و یک هفته قبل از عید در جریان توزیع بستههای حمایتی بچهها خیلی فشار کاری روی من ایجاد شد. در نتیجه زانو درد و کمر درد من عود کرد و بعد از آن دو ماه در استراحت مطلق بودم. بنابراین مجبور شدم از دور در ارتباط با بچهها قرار بگیرم.
چطور شد در بین همه موارد آسیبهای اجتماعی وارد بحث کودکان کار شدید؟
شروع فعالیت من در زمینه اعتیاد بود. اول غذا درست میکردم و پشت میدان شوش در میان معتادها غذا را توزیع میکردم یا برایشان لباس بسته بندی میکردیم. من در آنجا دیدم که بچههای این افراد با پدر و مادرهای معتاد شان آنجا میآیند. وضعیت آنها متأسفانه بسیار نا مناسب بود. چند باری دیدم وقتی تعداد کتاب و دفترچه نقاشی برای آن کودکان برده بودم شروع به نقاشی کردن کرده بودند. این شد که به پسرم گفتم هفته بعد تعدادی کتاب برای بچهها تهیه کنیم و ببریم. استقبال بچهها از کتابها فوقالعاده بود. وقتی کتابها را میبردیم پسرم باید روی سکو میرفت تا کتابها را به بچهها بدهد، بس که بچهها کتابها را از دست او میقاپیدند. آنها تا کتاب را میدیدند همان جا می نشستند روی زمین و کتابها را میخواندند. این تصویر به من خیلی انرژی داد: بچههایی که دلشان میخواست کتاب بخوانند. با دو کتابفروشی هم آشنا شده بودم که وقتی فهمیدند کتابها را برای کودکان کار میبرم، آنها را با تخفیف به من میدادند. از آنجا به بعد من دیدم که غذا دادن به معتادها فایدهای ندارد و هیچ تغییری ایجاد نمیکند. دیدم بچههای این افراد خیلی آسیبپذیر هستند و نیاز به کمک دارند. این شد که وارد فعالیت برای کودکان کار شدم.
معیارها و فاکتورهای شما برای کمک به یک انجیاو یا نهاد خیریه چیست؟
همان طور که گفتم شفافیت مالی برای من خیلی مهم است. در کنار آن اعتماد به مدیریت مؤسسه هم یکی از فاکتورهای اصلی است. من خانم پویان را از قبل نمیشناختم اما وقتی دیدم ایشان از دل و جان انگار که دانشآموزان مؤسسه، بچههای خودشان هستند به کار رسیدگی میکنند، تصمیم گرفتم با مؤسسه شما همکاری داشته باشم. معیار مهم دیگر این است که در اینجا از نظر تحصیلی به این بچه ها خدمت رسانی میشود، بچههایی که در جاهای دیگر امکان تحصیل ندارند. این من را خیلی جذب کرد. بعد تر در جشنها و مراسمهایی که از طرف مؤسسه برگزار شد و ما دعوت شدیم دیدم جوان های مؤسسه هم از دل و جان برای کودکان کار زحمت می کشند و کار می کنند، در صورتی که می توانند بروند در جاهای دیگر در مدارس و مهد های بالای شهر همین کارها را انجام بدهند و پول خیلی بیشتری هم بگیرند، ولی انتخابشان چنین محیطی است. اینها من را جذب کرد. با خودم گفتم حالا که خودم نمی توانم برای بچهها کار کنم، جای مناسبی را پیدا کردهام.
فکر میکنید که چقدر مهم است که کسانی که حامی مالی بچهها هستند، در ارتباط مستقیم با کودکان قرار بگیرند؟
این ارتباط خیلی مفید است، از این نظر که بچهها خیلی به انسان انرژی میدهند. روزهایی که من خودم مستقیم با بچهها کار میکردم زمانی که از در وارد می شدم اصلاً فکر نمیکردم بچههایی که گاهی در خیابان اینقدر با آنها بد رفتاری میشود اینطور بپرند بغلم و به من احساسات نشان بدهند و در کار کمکم کنند. اولین روزهایی که با بچهها کار میکردیم آنها از ادبیات مناسبی استفاده نمی کردند اما بعد از شش ماه آموزش و کار با بچهها، آنها کلی تغییر کردند. در صورتی که بچهها فقط 4 تا 5 ساعت پیش ما بودند و ما فقط آموزش های بهداشتی و هنری به آنها میدادیم. آنها دوازده به بعد از مدرسه میآمدند، آنجا تا 5 بعد از ظهر. ولی در همین بازه ارتباط خیلی خوبی بین ما شکل گرفت. وقتی که من پیش بچهها میآمدم همه مشکلاتی که ممکن است آدم در زندگی روزمره و خانه با آن درگیر باشد را فراموش میکردم و آرام می شدم. حتی رانندههای آژانسی که من را از آنجا به منزل میبردند میگفتند این بچه ها چقدر با احساسند. بچهها با رانندهها هم دوست میشدند.
نگاه و برخورد شما نسبت به وضعیت کودکان کاربعد از آشنایی از نزدیک با آنها چقدر تغییر کرده؟
من قبلاً مثل بقیه فکر میکردم بچههای کار و خیابان باند هستند و نباید به آنها کمک کرد. اما بعداً که با آنها ارتباط گرفتم نظرم تغییر پیدا کرد. یک بار با یکی از دوستان در مترو بودیم که یک کودک فال فروش با اصرار از دوستم میخواست که از او فال بخرد. من سرم پایین بود و چهره کودک را نمیدیدم. دوستم به او گفت برو بچه چقدر من فال بخرم از صبح! من یک لحظه سرم را بالا کردم و یک دفعه این بچه من را شناخت و با ذوق اسم من را صدا کرد. من به دوستم گفتم این طور با این بچهها برخورد نکن. این بچهها باند نیستند و واقعاً دارند خرج خانه میدهند. این بچه کودکی بود که مدرسه هم نمیرفت. صبح میرفت کبابی جوجه به سیخ میکشید و بعد از آن میآمد مدرسه ما تا پنج عصر. از آن ساعت به بعد هم میرفت سه چهار ساعت توی مترو کار می کرد و شب دیروقت میرفت خانه.
الان من مواد خوراکی توی ماشین میگذارم و وقتی با کودک کاری مواجه میشوم خوراکی به او میدهم. بعضی وقتها لوازم التحریر یا کتاب هم در اختیارشان میگذارم. الان دیگر فهمیدم که این بچهها واقعاً دارند کار میکنند برای زندگیشان.
شما خودتان هم برای کودکان کار جمعآوری مالی انجام میدهید. در ارتباط با حامیان مالی معمولاً فضای اعتماد مردم به این جنس کارها چطور بوده است؟ اغلب افراد چه موانعی برای کمک کردن دارند و شما وقتی بخواهید با آنها صحبت بکنید چطور آنها را برای کمک به کودکان کار قانع میکنید ؟
متأسفانه مردم تا اندازهای به موسسه های مردم نهاد و خیریهها بی اعتماد شدهاند. درباره خودم چون دوستانم به من اعتماد داشتند، کمکهایشان را به من میدادند تا به دست بچهها برسانم. من همیشه از خدماتی که داده میشد، عکس میگرفتم و مدام آنها را در جریان کار قرار می دادم. بین دوستان من افرادی بودند که واقعاً دوست داشتند کمک کنند. آنها برای من لباس یا کتاب میآوردند. من هم از رساندن وسایل به دست بچهها برایشان رسید و عکس تهیه می کردم. البته دوستانم لطف داشتند و می گفتند ما به تو اعتماد داریم و همین که یکی پیدا شده و از طریق او ما میتوانیم با خیال راحت کمک های مان را به دست کودکان برسانیم خیلی جای شکر دارد، مثلاً در همین ایام کرونا که خیلی از پدرهای بچه ها بیکار شدند، ما تصمیم گرفتیم کمک کنیم که این کار را از طریق مؤسسه شما انجام دادیم.
پیشنهاد من این هست مؤسسههایی مثل خانه کودک پویا که دارند از دل و جان کار می کنند بیشتر در شبکههای اجتماعی فعال بشوند و اطلاع رسانی بیشتری به مردم بشود. چون مردم دوست دارند واقعا به این جور جاها کمک کنند. این طور خیال مردم راحت است که کمک آنها به دست نیارمندان واقعی میرسد.